«کوروشگرایی» و سیر جریان تبلیغ برای سلسلههای پادشاهی. از محافل دیپلماسی و میادین رسانهای و سایبری گرفته تا بازیهای کودکان(؟!) آیا دیگی پشت این نیم کاسه در جوش است؟!
دانشجویان عزیز بدون تعصب بخونید...
قصه از اینجا شروع شد که حدود دو سال پیش، به ناگاه و بدون مقدمه، آرم و سمبل رزتشیها به بازار بدلیجات، برچسب، شبرنگ ... و حتی خالکوبی سرازیر شد! برخی از تاکسیها بدون آن که بدانند این آرم چیست؟ یا پلاک آن را از آیینه آویزان کردند و یا برچسب آن را روی داشپورت چسباندند! برخی از جوانان آن تیپی هم یا آن پلاک بدلی را از گردنشان آویزان کردند و یا عکس برگردان آن را به شکل خالکوبی روی بازو و مچ دست چسباندند! وقتی از آنها سؤال میشد: مگر شما زرتشی هستید؟ با شدت و غضب تمام پاسخ میدادند: خیر، چطور مگه؟! و در پاسخ این سؤال که پس چرا سمبل زرتشیها را تبلیغ میکنید؟! میگفتند: این چه ربطی به زرتشتیگری دارد؟! یعنی استفاده کنندگان حتی نمیدانستند که آن چه از آینهی خودرو یا گردن مبارک آویزان میکنند، چیست؟! لذا معلوم شد که یک «جو» جدیدی در راه است که موج خفیفش ابتدا این گروهها را با خود برده است(؟!)
پس از این دورهی کوتاه، ناگهان فضای جنگ روانی در تبلیغات سایبری آکنده از جو بر علیه پیامبر اسلام (ص) شد که او پیامبر عربها بوده و عربها به ایران حمله کردند و ...، اما ما خودمان پیامبر ایرانی (زرتشت) داریم و ... ! دیگر هر چه میگفتیم: «اساساً یا شما اعتقادی به خدا و پیغمبر دارید یا ندارید؛ اگر اعتقاد دارید که میدانید پیامبر فرستادهی خداوند است و عرب و ایرانی ندارد و اگر اعتقادی ندارید، پس برای شما چه فرقی دارد که پیامبر عرب باشد یا ایرانی یا ...؟!» هیچ پاسخی نمیشنیدیم! و هر چه فریاد میزدیم: «به فرض که زرتشت پیامبر باشد، لابد بر اساس سنت الهی پیامبر پس از خود را معرفی کرده است» دیگر گوش شنوایی نبود! و هر چه گفتیم: «بابا اگر ملاک دین گزینی و پیامبر شناسی شما حس ناسیونالیستی خودتان است، دانیال نبی هم که مزارش در شوش است یا 5 نبی دیگر که قبرشان بیحرمت در قبرستان تخت فولاد اصفهان قرار دارد را نیز به حساب آورید!»، اما اصلاً به سنگ فرو نرفت. آخر گفتیم ولش کن، این یک جریانه، حالا کی زرتشی میشه؟ اصلاً کسی که مسلمان نیست، حالا زیاد هم فرقی نمیکنه که به کدام دین روی بیاره و کسی هم که مسلمانه، اگر از اسلام بیرون بره، مسلماً هیچ دین دیگری رو هم قبول نمیکنه، پس بگذارید ببینیم پشت این قضیه چیه؟!
اما، طولی نکشید که این جو خوابید، ولی قلم به دستان، تبلیغاتچیها و پیش قراولان و تخریبچیهای سایبری، به ناگاه به یاد «کوروش» و تجدید بیعت و مهر و علاقه و بزرگداشت او افتادند(؟!)
اولین حرکت، از تکثیر متن کتیبهی «کوروش» به همراه عکس کتبیه به خط میخی و توزیع رایگان آن در اغلب فروشگاههای تهران و به ویژه دفاتر فنی و نوشتافزار و کتابفروشیها شروع شد و برخی از آنها از مشتریانی که احیاناً توجهی به این مهم نداشتند میپرسیدند: آیا این متن را خواندهاید؟ این کتیبه حقوق بشر ایرانیان است. آیا میخواهید یک نسخه رایگان برای شما کپی کنم؟!
ما که جریانات فکری، فرهنگی و تبلیغاتی را دنبال میکردیم، با خود گفتیم: «خوب، یواش یواش داره سر و کلهی قضیه بیرون میاد»! البته نه فقط چون کتیبهی کوروش تکثیر شده است، بلکه اولاً چون رایگان توزیع شده است و ثانیاً کاسبی که جواب سلام را هم رایگان نمیدهد، پیشنهاد کپی مجانی آن را به مشتری میدهد!
پشت سر این گروه تخریب، به ناگاه بمباران حملات سایبری در اذهان عمومی آغاز شد و انواع سؤالات به شکل شبهههای هدفدار به سوی اذهان عمومی (به ویژه جوانان شلیک شد): چرا مسئولین سیاسی ما از کوروش کبیر چیزی نمیگویند؟ مگر ما ایرانی نیستیم؟ چرا در کتب تاریخ مدارس دیگر از کوروش چیزی نمینویسند؟ چرا صدا و سیما راجع به کوروش چیزی نمیگوید؟ چرا ... کوروش؟ کوروش؟ کوروش؟!
با خود گفتیم عجب؟! چطور شد یک دفعه همه به یاد کوروش افتادند؟! حالا چرا از داریوش اول، دوم و سوم یادی نمیکنند، یا از اشکبوس اول یا نادرشاه؟! لذا گفتیم: حالا منظور؟! با شدت حملهور شدند که یعنی چه؟ مگر شما ایرانی نیستی؟ مگر ما تاریخ نداریم؟ مگر کوروش از افتخارات ایران نیست و مگر کوروش ...؟
دیگر حتی قلم به دستها و تخریبچیهایی که نه به اسلام علاقهای دارشتند و نه به ایران، رفتند لا به لای کتابهای تاریخی و حتی دینی را هم مطالعه کردند! حتی به تفسیر المیزان و سایر تألیفات علما و آیات و دانشمندانی چون علامه طباطبایی، شهید مطهری و ... (ره) مراجعه کردند که ببینند آیا چیزی به نفع کوروش در آنها یافت میشود یا خیر؟! غوغای سایبری بالا گرفت.
هر چه گفتیم: اگر چه ثابت شده است که کوروش نه پیامبر بود و نه ذوالقرنین و اساساً ذوالقرنین خودش هم پیامبر نبود، بلکه کوروش یک پادشاه ایرانی بود که سه هزار سال پیش بر سرزمین پهناوری به نام ایران سلطنت کرد و کارهای خوبی را هم انجام داد، خوب حالا باید چه کنیم؟! گفتند: چرا تبلیغ نمیشود؟ چرا فرافکنی نمیشود؟! پرسیدیم: چرا بشود و اگر نشد چه میشود یا اگر شد چه میشود؟ پاسخی نیامد. گفتیم: ما مسائل سیاسی داخلی و خارجی زیادی داریم، حالا چرا همه را رها کنیم و دامن کوروش را بچسبیم، و اگر قرار است به تاریخ نگاه کنیم نیز حرف برای زدن زیاد داریم، دست کم جغرافیای سیاسی ما تا همین دویست یا سیصد سال پیش خیلی با الان متفاوت بوده است، حالا چرا یک دفعه بریم به سه هزار سال پیش؟! گفتند: خیر. فقط کوروش!
گفتیم تاریخ کوروش به سه هزار سال پیش بر میگردد. یک پادشاه خوشفکری بوده که کارهای مفیدی هم انجام داده، اما در این سه هزار سال ما دست کم یکصد پادشاه داشتیم که اغلب جاهل و ظالم بودند؟! گفتند: خیر. کوروش افتخار ملی ماست و کودکان، نوجوانان، جوانان و زن و مرد ایرانی باید با او آشنا باشند! گفتیم: هستند. شما امروز از هر کسی بپرسی کوروش که بود؟ به شما پاسخ میدهد، اما چرا با همین هیجان و جدیت و پشتکار نمیگویید که کودکان، جوانان، زن و مرد ما باید امروز بیش از گذشته با خدا، قرآن، پیامبر، اهل بیت، اسلام و عقل و علم آشناتر شوند؟! گفتند: اینها عربی است! گفتیم: بابا، خدا که عرب نیست، بالاخره این کوروش را هم همان خدایی خلق کرده که پیامبرانش را خلق کرده، خوب اگر لازم بود میفرمود: تا آخر الزمان به دنبال کوروش بروید و مکتب ایرانی راه بیاندازید و نه اسلام! گفتند: شما دگم هستید و نمیفهمید! چرا فریاد میزنید؟ اگر بحث دارید بیایید بحث کنید. گفتیم: خوب همین بحث است، داریم بحث میکنیم، پاسخ دهید. ولی جوابی به ما نمیدادند و هم چنان «کوروش کوروش» میکردند!
گفتیم: اگر کوروشگرایی خیری داشت، باز هم خیرش به بقیهی پادشاهان میرسید و نه به بنده و شما و آن هم امروز!
گفتیم: خیلیها میخواستند کوروش شوند، اما آقا محمدخان قاجار، رضاخان، ناصرالدینشاه و در نهایت «محمد رضا پهلوی» شدند. او که بیشتر از شما داعیهی کوروش را داشت. سرمایه ی کشور را سوزاند و جشنهای 2500 ساله برپا کرد! دنیا با تمسخر نگاهش میکرد و خودش سینه جلو داده و با افتخار چنان قیافه میگرفت که گویی اکنون کوروش در او تجلی کرده است. تاریخ را از هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر داد! رفت سر قبر اون بندهی خدا و به او قوت و آرامش داد و گفت: «کوروش آسوده بخواب، زیرا ما بیداریم!» اما جز نوکری آمریکا و ظلم و جنایت بر علیه ملت خودش چیزی از آب در نیامد! حالا شما دنبال چی هستید که ناگهان یاد «کوروش» کردید؟! نکند باز همهی اینها بازی صهیونیستها باشد و فردا فریاد بکشید که کوروش اسرای یهودی را آزاد کرد ...، پس ما نیز باید با اسرائیلیها بله؟! پاسخی نیامد!
دیری نگذشت که سر و کلهی کوروش و سایر پادشاهان هخامنشی و ساسانی، روی دستهی مبلمانها و میزهای خانگی و اداری هویدا شد. (البته هتل کوروش کیش در این امر پیش قدم بود) اما دیگر اینقدر فرافکنی نداشت. و بعد نقاشی تصاویر هخامنشی روی در دیوار شهر و آرم برخی از کالاها یا تبلیغات تجاری به حد زیاد دیده شد و یک دفعه شاهد شدیم که در یک طراحی بیربط، مجسمهی کلهی مبارک حضرات، برای تزئین نمایشگاه کتاب به کار گرفته شده است (؟!) حالا بنای یک هتل که ماهیتش جذب گردشگر است توجیه داشت، اما این هیکلها چه ربطی به نمایشگاه کتاب داشت؟! شاید خدا میداند و ابلیس وسوسهگر و فاعلین.
در گیر و دار پیدا کردن سر نخ و هدف بودیم. با خود گفتیم: مگر اینها نمیدانند که این ملت مسلمان هستند، صدها هزار شهید دادند، در تنگناهای سیاسی و اقتصادی قرار گرفتند و شدیدترین تحریمها را تحمل کردند، ولی دست از اسلام برنداشتند و به فرض محال هم که نه از اسلام، بلکه از حکومت اسلامی دست بردارند، دیگر به سراغ سلطنت اساطیری نخواهند رفت، پس قضیه چیست؟! هدف از این هیاهو و تبلیغات گسترده چیست؟! کجا باید دنبال سرنخ بگردیم؟ انگلیس، آمریکا، اسرائیل، گروهکهای سلطنت طلب و ... ؟!
در همین تفکرات فرو رفته بودیم و پیش فرضها را مطالعه و بررسی میکردیم که به ناگاه صدای مهیب انفجار از دفتر ریاست جمهوری محبوب، با طنین «ما ملت اسراییل را قبول داریم – یا یک همچین مضمونی»، فکر و خیالمان را پاره کرد. و در گیجی چرایی این انفجار بودیم که ناگهان یک بمب خوشهای صاف به طرف همهی عقل و قلبمان پرتاب شد و ترکشهای «مکتب ایرانی» به در و دیوار شهر دینمان اصابت کرد! و عجب آن که سکوی پرتاب این بمب خوشهای نیز همان دفتر ریاست جمهوری خودمان بود(؟!)
سر و صدا و غوغای زیادی به پا شد، هنوز همه در حال نقل فاجعه بودند که یک خبر خوش، اما سؤال برانگیز رسید: دولت انگلیس هم پس از چند قرن دشمنی، با ما مهربان شد و به ناگاه پس از چندین دهه تلاش بیثمر، بدون هیچ زحمت و هزینهای اصل کتیبه کوروش را به ایران فرستاد تا چشم همه روشن شود(؟!)
اول گفتیم شاید قدرتهای غیبی بعضیها اونها را خام و تسلیم کرده؟! ولی بعد دیدیم که نه. اگر قرار بود بعضیها چنین قدرتی داشته باشند، چرا فقط صرف به امانت گرفتن چند روزه کتیبهی کوروش میکنند؟ پس مسئله این نیست. بعد با خودمان گفتیم: خوب چه اشکالی دارد؟! انگلستان نیز کشوری قدیمی و صاحب فرهنگ است. دلش برای فرهنگ ملل دیگر هم میسوزد! حالا کاری نداریم که این کتیبه ایرانی دست آنها چه میکند؟! مهم این است که چقدر هماهنگ با جو تبلیغاتی و سایبری، کتیبه را به ایران فرستاد و البته مسئولین قدر دان و مهماننواز ما نیز از سفیر انگلیس دعوت کردند تا با شرکت در مراسم رونمایی، عطش ما به تاریخ ملی و نیز خونسردی ما از حضور نمایندهی رسمی دزدها بر سر اثاثیهی منزل به سرقت رفتهمان را برای اربابان خود گزارش کند.
پشت سر این قضیه، رئیس جمهور محبوب نیز یک چیزایی راجع به کوروش گفت! هر چه گفت، مهم نبود. گفتیم: بالاخره تاریخ کشور است و حالا یک رئیس جمهوری هم یک چیزی گفت، ما که نباید اینقدر حساس باشیم. اما نمیدانیم او که خوب بلد است چگونه با مردم عامیانه حرف بزند، چرا این شبهه را ایجاد کرد که «من حالا کاری ندارم که او پیامبر بوده یا نبوده، ذوالقرنین بوده یا نبوده؟!» با خود گفتیم: خوب، عزیز دل برادر، اگر کاری نداری، پس چرا میگی؟!
خلاصه هیچی، به ناگاه، نه تنها ذکر «کوروش» پس از سه هزار سال زنده شد و ورد زبانها گردید، بلکه قضیهای که از یک پلاک بدلی سمبل زرتشیها شروع شده بود، به کوروش رسید و کاملاً سیاسی شد و کم بود که از یک سلسلهی پادشاهی به یک مکتب مبدل شود! حالا فرقی نمیکند که «مکتب ایرانی» صرف باشد، یا مکتب ایرانی که با اسلام مترقیتر شده است. بالاخره «مکتب» شد.
حالا دیگر نه تنها دستفروشهای بدلیجات در کنار خیابان یا برخی از تاکسیهای ناآگاه، بلکه رئیس دفتر و شخص رئیس جمهور محترم و سفیر نامحترم انگلیس هم وارد صحنه شدند؟! البته هنوز جملهی نغز و تاریخی ریاست محترم یکی از سازمانها مبنی بر این مضمون که «احمدی نژاد کوروش زمان است» را اصلاً به حساب نیاوردیم. اما فهمیدیم که قضیه به این سادگیها هم نیست.
قابل توجه آن که چند روز پیش برای کودک چهار سالهای یک جعبهی شادی به نام «سک سک» که معرف حضور همگان است خریدیم. گفتیم: هم شکلاتی میخورد و هم احیاناً یک اسباب بازی دارد که با آن بازی میکند و یا حاوی یک کاردستی هم هست که آن را میسازد و چیزی یاد میگیرد.
سنگینی جعبه بازی نسبت به سابقهی آن نیز حرص و طمعمان را بیشتر کرد، اما وقتی محتویات را بیرون آوردیم، فقط تعجبمان افزوده شد! چرا که به جای هر نوع اسباببازی یا بازی فکری، فقط کتیبهای از عکس شکار عقاب با پلاک زیرش که نوشته بود «مربوط به دورهی ساسانی» بیرون آمد که البته فقط به درد قرار دادن روی میز یا دکور و ... توسط بزرگترها میخورد!
خیلی خوشبینی و حتی سادهانگاری میخواست تا گمان کنیم این طراحی و تبلیغ اتفاقی است. چرا که لابد برای طراحی یک بازی فکری، کمی فکر کردهاند. لذا باید حدس میزدیم که یا مدیران و طراحان احمق شدهاند و گمان کردهاند که یک چنین کتیبهای به درد یک کودک 4 یا حتی 10 ساله میخورد، و یا ما تحمیق شدهایم و نمیفهمیم که چه میکنند؟! و ظاهراً گمان میکنند که گزینهی دوم صحیح است! ولی یقین بدانند که چنین نیست و تمامی کسانی که گمان میکردند مردم نمیفهمند، عاقبت یا به نفهمی خود پیبردند یا در آتش جهالت خود سوختند.
د رهر حال با دیدن گسترهی شعاع تبلیغات از بدلیجات و نمایشگاه کتاب گرفته تا دفتر ریاست جمهوری و سفارت انگلیس و حتی تا بازی «سک سک» بچهها، این سؤال برایمان مطرح شد که آیا (نه کاسهای)، بلکه دیگی زیر این نیمکاسه در جوش است؟! نظر شما چیست؟