سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

از غریبی تو گفتن زبانی پاک می خواهد و از سکوتت حرف زدن لبانی مطهر. قلب مکدر ما کجا و ورود به حرم بهشتی جمال صفات تو کجا! سرم را پایین می اندازم و می آیم، می دانم جای دیگر ندارم که بروم ، با توشه ای ناچیز اذن می گیرم و وارد می شوم باذن الله و اذن رسوله و باذن ملائکته.....

بقیع

مهمان کرامتت که می شوم، سفره ای گسترده است  که ناآشنایانت را هم از آن منعی نیست. تو کریمانه ایستاده ای در ضیافت خلق الله تا متنعمشان کنی به هدایت، اما انگار غریبی در کنار اوصافت جایی برای خود باز کرده است، انگار دسیسه های معاویه هنوز تو را در حاشیه های تاریخ نگه داشته است. گاهی فکر می کنم بازار شایعات معاویه چقدر داغ بوده است که هنوز یاد تو بین شیعیان هم غریبانه است. غریبیت ولی چقدر رنگ مردانگی دارد، در جهاد تو انگار با مژه چشم، کوهی را تراشیده باشی... چه می فهمند کسانی که از بزرگی دم می زنند و در ورق پاره هایشان یاد تو نیفتاده اند. سکوت تو را نمی فهمند کج اندیشان متکبری که هر سکوتی را خیانت می پندارند وگرنه در سفره غریبی تو بود که نعمت کربلا چیده شد. کربلا هر چند بزرگترین حادثه تاریخ است ولی جوشش خون حسین در تاریخ، از حرارت جگر توست. اگر ساحل قلبهای ما امروز به عشق ابی عبد الله نمناک است نسیم صبر توست که موج محبت دریای حسین را به این ساحلها رسانده است. کوته فکرانند که به حکم دیده هاشان قضاوت می کنند؛ همانانکه موج را فقط از دریا می بینند ولی پشت موج را، طوفان را نمی ببینند...

فدای حُسن حسن که کوچه های مدینه را می بست و جمال کرامتش که در خانه را به روی همه باز می کرد. خدمت زائران بیت الله می کرد و بی آنکه کسی او را بشناسد. خون جگرش را خارهای مغیلان مسیر بیت الله چشیده اند که از تاولهای پایش لبی تر کرده اند نه کسی چون من که تشنه احساسش در صفحات خالی تاریخ مانده است.

یادگار فاطمه بود و جانشین علی ولی انگار هر چه غربت بود با خود آورده بود که در خیمه فرماندهیش هم سجاده را یارانش! از زیر پایش کشیدند و کسی نبود تا ثابت قدم کنارش ایستاده باشد. گویی چاه های عراق هم  از رشوه های معاویه لبریز شده بودند که جایی برای درد و دلهایش نبود....

 تاریخ زندگیت سکوت سنگینی دارد؛ هنوز هم احساس می کنی جاسوسان معایه، هرکس را که از تو سخن بگوید را گردن می زنند.

قلم و کاغذ ها را پسر ابوسفیان سیراب زهر کرده بود که جوهرشان هرچه دروغ و تهمت بود را بر کاغذها سیاهه کردند.

بقیع

قربان دلت که در فضای خانه خودت هم، بوی معاویه بیداد می کرد. چه می کردی وقتی حرارت زهر، جگرت را می سوزاند، لا به لای هلهله های کنیزکان....

این همه رنج را چگونه با خود داشتی که بدنت تاب تحمل آنرا نداشت، اگر زینبت پاره های جگرت را نمی دید، تاریخ بیشتر از پیش شرمنده ات می شد.

 اشکها را تاب و قرار رفت،  بیقراری می کنند؛ انگار اذن دخول را خوانده ام و اکنون قلبم برای زیارتت لحظه شماری می کند. می خواهم سر به بارگاهت بگذارم و زیارت بخوانم ... راستی کدام بارگاه ... نوادگان معاویه هنوز تاب دیدن سایبانی بر مزارت را ندارند . زنجیر ها را گماشته اند تا چشم زائرت به خاک قبرت روشن نشود.

 دیواری هست این نزدیکیها تا سنگینیم را با او قسمت کنم.... از این فاصله پذیرایم باش به رسم بنده نوازیت

 السلام علیک یا بن الرسول رب العالمین السلام علیک یابن امیر المومنین السلام علیک یابن فاطمه الزهرا....

محمد وحیدی

منتشر شده در هفته نامه یا لثارات شماره 657 


نوشته شده در  چهارشنبه 90/11/5ساعت  11:30 صبح  توسط وحیدی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شهید زنده
مادرم خبر ندارد اینجا هستم
آخرین عکس یک شهید
مال حرام‏
دختر مورد علاقه سردار
علوم انسانی و تهاجم فرهنگی (2)
[عناوین آرشیوشده]